مرکّب از: بی + سپاس، ناسپاس. بیوفا و نمک بحرام. (از ناظم الاطباء)، ناشکر. کافرنعمت: ستاینده کو بی سپاسست نیز سزد گر ندارد کس او را بچیز. فردوسی. بمن برمنه نام جم بی سپاس مرا نام ماهان کوهی شناس. اسدی. گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغیر حال ازمخدوم قدیم برگردد. (گلستان)،
مُرَکَّب اَز: بی + سپاس، ناسپاس. بیوفا و نمک بحرام. (از ناظم الاطباء)، ناشکر. کافرنعمت: ستاینده کو بی سپاسست نیز سزد گر ندارد کس او را بچیز. فردوسی. بمن برمنه نام جم بی سپاس مرا نام ماهان کوهی شناس. اسدی. گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغیر حال ازمخدوم قدیم برگردد. (گلستان)،